یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ (1)
- مراد از مدثر
اصل مدثر: متدثر بوده ادغام(مت+دثر) = (مد+د+ثر) مدّثر
1. پیامبر صلی الله علیه و آله بعد از آمدن از غار حراء به خدیجه فرمود: «دثّرونی» یعنی مرا بپوشانید (و آبی بر من بریزید) یا آن گاه بر من آبی ریختند.
2. الف) پیامبر صلی الله علیه و آله از اذیت قریش خود را با لباسش پوشانده بود، در حالی که در فکر بود.
ب) پیامبر صلی الله علیه و آله خوابیده بود در حالی که خود را پوشانده بود.
3. پیامبر صلی الله علیه و آله در لباس نبوت و کمالات نفسانی پوشیده شده بود.
4. پنهان شده در حرا که بر سبیل استعاره متدثر نامیده شوده، گویا حرا را به عنوان لباس در نظر گرفته.
قرائت:مدثر = کسیکه این امر را تحت پوشش قرار داده و بدان تعصب نشان می دهد.
س: اولین سوره نازل شده: مدثر یا علق؟
مجمع البیان: یحیی بن کثیر از ابو سلمه از اولین قرآنی که نازل شده سؤال کرد، او گفت مدثر. یحیی گفت: علق؟ جابر گفت: حدیث رسول خداست که بعد از یک ماه در غار حرا بودن وقتی پایین آمدم، ندایی شنیدم ، آن گاه جبرییل را در بالای سرم مشاهده کردم و گفتم: مرا بپوشان. آن گاه بر من آبی ریختند و این آیه نازل شد.
المیزان، ج20، ص 129:
- این حدیث معارض احادیثی است که نزول سوره علق را در ابتدا بیان می کند.
- در این روایت عبارت «فرشته ای که در حرا بود نزدم آمد»، می فهماند که وحی قبلا هم نازل شده بود.
قُمْ فَأَنْذِرْ (2)
- قُمْ
الف) برخیز از بستر خود (معنای ظاهری)
ب) برخیز برخاستنی با عزم و جدیت (معنای باطنی)
فأَنْذِرْ
الف) مطلق: ترساندن برای بیان عمومیت
ب) مقدر به مفعولی است که یکی از این دو آیه بر آن دلالت میکند.
یا: و انذر عشیرتک الاقربین یا و ما ارسلناک الا کاف? للناس
- قمی: مراد قیام در بازگشت از حراء و انذار در آن زمان. ( یا قیام در رجعت آخرالزمان)
وَ رَبَّکَ فَکَبِّرْ (3)
اختصاص رب به کبریایی عقلا و قولا
روایت عامه: وقتی آیات نازل شد، رسول الله تکبیر گفت، و یقین کرد که این وحی الهی است و شیطان به این امر نمی کند.
1. فایدهی فاء: در معنای شرطیه: و ما یکن من شیء فکبّر ربّک
2. دلالت بر اینکه مقصود اولیه در امر به قیام «قُمْ فَأَنْذِرْ»: این است که پروردگار را از شرک و تشبیه بزرگتر بشمارد. (دفع شرک)
- زیرا اولین واجب معرفت صانع است؛ و بعد از علم به وجود پروردگار، تنزیه اوست.
وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ (4)
1. طهارت ظاهری: لباس خود را از نجاسات پاک کن، زیرا تطهیر در نماز واجب است و در غیر نماز نیکوست.
- کیفیت تطهیر: شستن، حفظ از نجاست با کوتاه کردن.
- قیل: اولین امر در ترک عادات ناپسند، کوتاه کردن لباسهای بلند بود.
2. طهارت باطنی: خود را از اخلاق ناپسند و افعال پست پاک کن.
- امر به کامل کردن قوهی عملیه بعد از قوهی نظریه و دعوت مردم بدان.
- تعلیم امام علی علیه السلام به اصحابش: تشمیر الثّیاب طهور لها، قال تعالى: وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ، یعنی: فشمّر (بالا ببر).
عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قول اللّه تبارک و تعالى: وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ قال: فشمّر.
عن أبی عبد اللّه علیه السّلام: امام علی علیه السلام یک لباس را یک دینار خرید. یک لباس روی پا، ازاری تا وسط ساق پا، ردائی تا جلوی سینه که از پشت تا پایین کمر بود. سپس دستش را به آسمان بلند کرد و پیوسته حمد الهی را بجا آورد تا داخل منزل شد، سپس فرمود: سزاوار است مسلمانان چنین لباسی بپوشند. امام صادق علیه السلام فرمود: ولی امروز مسلمانان نمیتوانند چنین لباسی بپوشند و چنانچه ما چنین لباسی بپوشیم میگویند او دیوانه است و برای خود نمایی چنین لباسی پوشیده است. و خداوند می فرماید:«وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ». فرمود: لباست را بالا ببر و آن را (بر روی زمین) نکش. وقتی قائم ما قیام کند، با این لباس خواهد بود.
- امام کاظم علیه السلام: خدا به نبیش فرمود: «وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ» در حالی که لباس او طاهر بود، پس این امر به کوتاه کردن لباس بود.
- سلمه فروشنده ی کلاه گفت: نزد امام باقر علیه السلام بودم که امام صادق علیه السلام داخل شد. امام باقرعلیه السلام به او فرمود: فرزندم، چرا لباست را طاهر نمی کنی؟ ما پنداشتیم که نجاستی به لباس او وارد شده، امام صادق علیه السلام برگشت و فرمود: این طور شد. گفتیم: جانمان به فدایت، لباسش چه شده بود. امام باقرعلیه السلام فرمود: لباسش بلند بود، به او گفتم که لباسش را کوتاه کند. همانا خدا می فرماید: «وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ»
مجمع البیان: امیرالمؤمنین علیه السلام: شستن لباس حزن و اندوه را می برد و آن طاهر کردن لباس برای نماز است و کوتاه کردن آن برای طهارت. خدا می فرماید: «وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ» یعنی آن را کوتاه کن.
قمی: تطهیر کوتاه کردن لباس است، و فرمود: شیعیان ما پاک هستند.
وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ (5)
و از پلیدى دورى کن
1. از عذاب دوری کن با ثبات بر دور کردن موجبات شرک و سایر پلیدی ها
رجز= عذاب
قرائت یعقوب و حفص: «وَ الرُّجْزَ » به ضمه مثل «ذکر»
علی بن ابراهیم قمی: «وَ الرُّجْزَ » = خبث، پلیدی
وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَکْثِرُ(6)
و منّت مگذار و فزونى مطلب
1. عطا نکن در حالی که در حالیکه آن را بزرگ میشماری.
2. به عبادتت بر خدا منت نگذار، در حالی آن را بزرگ میشماری.
3. بر مردم با تبلیغ منت مگذار، در حالی که در پی افزایش اجر از ایشان باشی.
4. بر مردم با تبلیغ منت مگذار، در حالی که تبلیغ خود را بزرگ میشماری.
- قرائت: «تَسْتَکْثِرْ» به سکون آخر برای وقف
بدل از«تَمْنُنْ»: (به واسطه احسان خود) (بنابراینکه زیادشمردن نوعی از منت گذاردن محسوب شود.) بر کسی منت نگذار یا آن را زیاد نشمار.
قرائت: «تَسْتَکْثِرُ» به رفع: در حالیکه آن را زیاد میشماری.
قرائت: «تَسْتَکْثِرَ» به نصب: به «أن» مقدر، به حذف «أن» (میتوان آن را به رفع خواند) با باطل کردن عمل«أن»آن، مثل: ««أحضر الوغىُ: حاضر کرد صدا را» که مرفوع آمده.
روایات
تفسیر قمی: روایت ابی الجارود: لا تعط العطیّة تلتمس أکثر منها= چیزی را عطا نکن که بیش از آن را بخواهی.
کافی: قال رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله: من أعطی لسانا ذاکرا فقد اعطی خیر الدّنیا و الآخرة: کسی که به او زبانی ذاکر داده شده، خیر دنیا و آخرت به او داده شده است.
و در قول: «وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَکْثِرُ»، فرمود: لا تستکثر ما عملت من خیر للّه.
نهج البلاغة (نامه 53): و إیّاک و المنّ على رعیّتک بإحسانک أو التّزیّد فی ما کان من فعلک، فإنّ المنّ یبطل الإحسان، و التّزیّد یذهب بنور الحقّ.
و بپرهیز که با نیکى خود بر رعیت منت گذارى یا آنچه را کردهاى بزرگ شمارى یا آنان را وعدهاى دهى و در وعده خلاف آرى که منت نهادن ارج نیکى را ببرد و کار را بزرگ شمردن نور حق را خاموش گرداند.
وَ لِرَبِّکَ فَاصْبِرْ(7)
و بخاطر پروردگارت شکیبایى کن
1. صبر را بکار ببند.
2. در تکالیف دشوار صبر کن و بر آزار مشرکان شکیبایی ورز.
فَإِذا نُقِرَ فِی النَّاقُورِ(8)
هنگامى که در «صور» دمیده شود.
ناقور بر وزن فاعول از ریشه«نقر»به معنای صدا دادن می باشد.
اصل نقر: قرع = کوبیدن
نوع فاء: سببیت بر آزار ایشان صبر کن، در پیش روی ایشان زمان دشواری است که تو عاقبت صبر خود را خواهی دید و دشمنانت عاقبت آزار خود را.
اذا: ظرفی است که دلالت آن در آیات بعد است:«فَذلِکَ یَوْمَئِذٍ یَوْمٌ عَسِیرٌ (9) عَلَى الْکافِرِین»
زیرا امر بر کافرین دشوار می شود.
فَذلِکَ یَوْمَئِذٍ یَوْمٌ عَسِیرٌ(9)
ذلِکَ (هو): اشاره به زمان نقر
یَوْمَئِذٍ: بدل برای یوم ، یا ظرف برای خبر : فذلک [وقت] وقوع یوم عسیر.
یَوْمٌ عَسِیرٌ: خبر(هو) محذوف
عَلَى الْکافِرِینَ غَیْرُ یَسِیرٍ(10)
غَیْرُ یَسِیرٍ:
- تأکید بر اینکه این روز از تمام جهات بر کافران سخت است.
- اشاره به اینکه بر مؤمنین کار آسان است.
- تأویل و معنای باطنی: ظهور الهامی در قلب امام زمان و اذن ظهور
- مفضل بن عمر در مورد تفسیر حدیث جابر از امام صادق علیه السلام پرسید:
- امام علیه السّلام فرمود: «لا تحدّث به السفلة فیذیعوه، أما تقرأ کتاب اللّه: فَإِذا نُقِرَ فِی النَّاقُورِ. إنّ منّا إماما مستترا، فإذا أراد [اللّه] إظهار أمره، نکت فی قلبه نکتة فیظهر، فقام بأمر اللّه: با افراد نادان در این باره سخن نگو که آن را پخش کنند، آیا کتاب خدا را نخواندهای؟ زمانی که در صور دمیده شود، از ما امامی غایب است، زمانی که خدا آشکار شدن امرش را اراده نماید، به قلب او الهامی کرده، پس آشکار میشود و به امر الهی قیام میکند».
-عن أبی جعفر علیه السّلام قال: قوله: فَإِذا نُقِرَ فِی النَّاقُورِ. قال: «النّاقور» هو النّداء من السّماء: ألا إنّ ولیّکم فلان بن فلان القائم بالحقّ. ینادی به جبرئیل فی ثلاث ساعات من ذلک الیوم. فَذلِکَ یَوْمَئِذٍ یَوْمٌ عَسِیرٌ - عَلَى الْکافِرِینَ غَیْرُ یَسِیرٍ، یعنی بالکافرین: المرجئة الّذین کفروا بنعمة اللّه و بولایة علیّ بن أبی طالب علیه السّلام.
ذَرْنِی وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً(11)
اعراب وَحِیداً
- حال
1. از یاء: ذَرْنِی وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً : مرا به تنهایی با او رها کن، می دانم با او چه کنم.
2. از تاء: ذَرْنِی وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً : کسی را که به تنهایی خلق کردم، در خلقتش کسی را شریک نمی کنم.
3. از عائد محذوف: و من خلقتُهُ فریدا لا مال له و لا ولد.
- دارای معنای ذم
1. برای تهکم (تمسخر): واقعا که یگانه و بی نظیر است!!!
2. بی نظیر بودن او در شرارت
3. از طرف پدر مذمت می شود، زیرا زنا زاده است.
روایت
مجمع البیان: از امام باقر و امام صادق علیهما السلام:
همانا الوحید الولید فرد ولد الزناست، زراره گفت: یک نفر به امام باقر علیه السلام گفت: فردی از بنی هشام در خطبه خود گفت: انا الوحید الولید. امام فرمود: وای بر او، اگر می دانست وحیدچیست، بدان افتخار نمی کرد. پرسیدیم: مگر چیست؟ امام فرمود: کسی که برای او پدری شناخته شده نیست.
تفسیر قمی:
ولید به قریش گفت:من به تنهایی یکسال خانه خدا را میپوشانم و بر تمامی شما باد که یک سال جامه کعبه را بپوشانید.
وَ جَعَلْتُ لَهُ مالًا مَمْدُوداً(12)
مال ممدود:
1. مالی گسترده فراوان
2. قابل رشد
3. کسی که برای او زراعت و چارپا و تجارت باشد.
وَ بَنِینَ شُهُوداً(13)
1. صاحب فرزندانی در مکه بود که از همراهی ایشان بهرهمند می شد.
2. برای طلب معاش نیازی به مسافرت نداشت، زیرا به نعمت الهی(صاحب فرزندان حاضر) بی نیاز بود.
3. نیازی به فرستادن فرزندانش برای انجام کارهایش نداشت، زیرا خدمتکاران بسیاری داشت.
4. فرزندانش در محافل و مجالس به خاطر وجاهت و اعتبارشان حضور مییافتند.
گفته شده: دارای 10 پسر یا بیشتر بود که سهتای آنها ایمان آوردند: خالد و عمار و هشام
وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِیداً(14)
- برای او ریاست و مقام بالایی قرار دادم تا آنجا که لقب ریحانه القریش را پیدا کرد.
- وحید: در اینجا به معنای استحقاق ریاست و برتری است.
ثُمَّ یَطْمَعُ أَنْ أَزِیدَ(15)
- طلب زیاده کرد علاوه بر آنچه به او دادیم.
- بعید شمردن زیاده با طمعی که او داشت:
1. زیرا به حدی نعمت داشت که زیادتر از آن فایدهای نداشت.
2. زیرا با کفران نعمتی که او داشت و با خدا در ستیزه بود، زیاده دادن مناسبت نداشت. به همین دلیل خدا فرمود:
کَلَّا إِنَّهُ کانَ لِآیاتِنا عَنِیداً
کَلَّا إِنَّهُ کانَ لِآیاتِنا عَنِیداً(16)
- بازداشتن او از طمع
- تعلیل منع از طریق استیناف، زیرا او با آیات خدای نعمت دهنده دشمنی کرد، و این دشمنی نعمت را از بین برده و مانع افزایش نعمت میشود.
گفته شده: بعد از این آیه مال او رو به کاهش گذاشت، تا هلاک شد.
در تفسیر تأویل الایات الظاهره از حسینی استر آبادی در قرن 3 آمده:
ذَرْنِی وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً (11): : وحید = ابلیس، که او را تنها و بدون پدر و مادر خلق کردم.
وَ جَعَلْتُ لَهُ مالاً مَمْدُوداً (12) : این دولت او تا زمان مشخصی است، یعنی تا زمان قیام قائم میباشد.
وَ بَنِینَ شُهُوداً (13) : دشمنان ائمه علیهم السلام که به غیر راه ائمه دعوت میکنند و مردم را از راه امامان باز میدارند، و ائمه آیات الهی میباشند.
سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً(17)
و بزودى او را مجبور مىکنم که از قلّه زندگى بالا رود.
- وادار میکنم او را بالا رفتن از گردنهای که بالا رفتنش سخت است = مثلی برای برخورد با مشکلات و سختیها.
مجمع البیان: قیل (به روایت مرفوع): «صَعُود» کوهی از آتش در جهنم است که خدا به بالا رفتن از آن امر میکند، و زمانی که دستش و پایش را بر کوه قرار میدهد ذوب شده و زمانی که بر میدارد، به حالت عادی بر میگردد.
روایت مرفوع: هر حدیثی که به معصوم نسبت داده شود،چه متصل باشد، چه منقطع یا هر روایتی که از وسط یا آخر سند، یک راوی یا بیشتر افتاده و به لفظ رفع تصریح شده باشد.
روضه الواعظین: امام باقر علیه السلام: همانا در جهنم کوهی است که به آن صعود گفته میشود. صعود یک وادی است که به آن سقر گفته میشود و در سقر چاهی است که به آن هبهب گفته می شود، هر گاه پوشش این چاه برداشته میشود، اهل آتش از حرارت آن ضجه می کشند و این منزلگاه جبارین است.
تأویل الایات الظاهره فی شرح الایات الباهره: حسینی استر آبادی
قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: صَعُوداً جَبَلٌ فِی النَّارِ مِنْ نُحَاسٍ یَعْمَلُ عَلَیْهِ حَبْتَرَ لِیُصْعِدَهُ کَارِهاً فَإِذَا ضَرَبَ بِیَدَیْهِ عَلَى الْجَبَلِ ذَابَتَا حَتَّى یَلْحَقَ بِالرُّکْبَتَیْنِ فَإِذَا رَفَعَهُمَا عَادَتَا فَلَا یَزَالُ هَکَذَا مَا شَاءَ اللَّهُ.
امام صادق علیه السلام: صعود کوهی در جهنم از سرب مذاب است که در آن حبتر (ظالم اول و دوم که از روی تقیه بدین نام خوانده میشوند) به کار گرفته می شود تا به اجبار از آن بالا رود. زمانی که دو دستش را به کوه میزند، ذوب می شود تا وقتی که به زانوهایش میچسبند، زمانی دو دستش را به برمیدارد، دوباره به حالت اول باز میگردد، پس پیوسته این چنین است تا زمانی که خدا بخواهد.
(حبتر: به معنای روباه است که کنایه از حیلهگری است. یا به معنای قصیر به معنای کوتاهی است).
إِنَّهُ فَکَّرَ وَ قَدَّرَ (18)
1. تعلیل برای وعید (عذاب)
2. بیان دشمنی
معنی: او در خیال خود فکر کرد تا در قرآن طعن وارد کند (چه بگوید)
و درون خود معین کرد که چگونه بگوید.
فَقُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ (19)
مرگ بر او باد! چگونه (براى مبارزه با حق) مطلب را آماده کرد!
تعجب از تقدیر این فرد:
1. برای استهزاء او
2. زیرا او به نهایت چیزی رسید که ممکن است گفته شود. مثل اینکه گفته میشود: خدا او را بکشد، چه قدر شجاع است. یعنی به نهایت حد شجاعت رسید که شایستهی حسادت است و لذا کسی که به او حسادت میکند، او را نفرین میکند.
جوامع الجامع: ولید به بنی مخزوم گفت: به خدا اول وقت کلامی را از محمد صلی الله علیه و آله شنیدم که نه کلام انسان و نه جن نبود. آن کلام شیرینی خاصی داشت و دارای زیبایی و طراوات بود، شاخههایش پر ثمر و ریشههایش قوی بود، سخنش بالا میرود و سخنی بر آن برتری نمییابد.
قریش گفتند: بخدا ولید از دین خود خارج شد و قریش نیز خارج میشوند. ابوجهل گفت: من او را کفایت میکنم، پس غمگین نزد او نشست، با سخنانی گفت که او را به جوش آورد،پس ولید نزد قریش آمد و گفت: گمان میگنید، محمد صلی الله علیه و آله مجنون است، آیا در او آثار دیوانگی دیدهاید؟ و میگویید که او کاهن است، آیا او سخن کاهنان بر زبان میراند؟ و میپندارید که او شاعر است، آیا هرگز از او شعری دیدهاید؟ و میپندارید که او دروغگو است، آیا از او دروغی تجربه کردهاید؟ در تمامی این موارد میگفتند: به خدا نه! گفتند: پس چیست؟ فکری کرد و گفت: او تنها ساحر است، آیا نمیبینید بین مرد و همسر و فرزندانش وغلامانش اختلاف میافکند؟ او ساحری است که سخنش را از اهل بابل گلچین (انتخاب) کرده (یا اثرگذار) است، پس همگان با تعجب پراکنده شدند.
ثُمَّ قُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ (20)
تکرار «قُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ » برای مبالغه
«ُثمَّ »: دلالت بر اینکه ابلغ از اولی است.
(و آنچه در بعد میآید بر اصلش رساتر است).
موضوع :